در خانه مرغی داریم
خوب تخم می گذارد
خوب قدقد می کند
اما کمی سر به هواست
بال هایش را زدم تا دیوار کوتاه را نشانه نگیرد برای پریدن
حالا مرغ ما خوب قدقد می کند
خوب تخم می گذارد
ولی مثل گربه راه می رود
می گویند کلماتت را نخوان
ننویس
در ایران کپی کردن جرم نیست
می گویم: کلمات را کپی می کنند
صاحب کلام را پس می زنند
خدای کلمات همیشه هست
و این کلمات روزی از حنجره تو بیرون می آیند
پدرم آدم خوبی است
شب ها دعا می کند و روزها می بخشد
من آدم خوبی نیستم
اما مردم این را نمی گویند
نکند دعای او قانون طبیعت را به هم زده است
می گویند با هر گناه، عقلی از انسان زایل می شود،
گناهی کبیره دارم، نکند شاعر شوم
یکی از راههایی که آدم بفهمد روزه و نماز او قبول شده چیست؟…
چهل روز گذشت
از خاطره کشتگان اشک
از حرمت شکنی اهل رشک
از نمایش داغ ترین صحنه روزگار
پیام عاشورا در دل و ذهنت ماندگار
آمین
خواست که بمیرم،
باور نمی کنی؟
ننویسم
و نوشته هایم را زمزمه نکنم،
از یاد ببرم، انسان بودن را،
و تنها زن باشم،
زمانه، بی بخشش از تو بسیار می خواهد...
چشم هایت را ببند
بگذار دریا آرام بگیرد
ماه بی روبند است،
و من محکوم به اعدام،
بسته بر تیرکی رو به دریایم
فریاد می زنم، چشم هایت را ببند
هر کدام از این جلسات شعر یک جور دیوانه ام می کند،
یکی دیوانگی نو می افزاید و دیگری همان جنون کلاسیکم را بیدار می کند
آسمان هر چه داشت بارید،
چه با سخاوت است،
شانه هایش هنوز برف دارند