دلم خوشست به تو که می دانی چه می گویم
می دانی حرفهایم فریب نیست
من خودم هستم
خود خودم
آن هم در این زمانه که همه بازیگریم
امروز می گویی، دلم یک قصر می خواهد تا چشم ها را خیره کند
اما فردا، چیزی که چشم ها را می زند، سفیدی سرد قصر یخی است
خرس قطبی نباش!
دلت را گرم کن به نشانه انسانیت
تو که می گویی تنها ترینی!
دیگران نیز تنهایند
زندگی بازی است
بازی کن
بازی، همبازی می خواهد
مدیریت زندگی ، رسیدن به آسایش و آرامش در زندگانی و راز های موفقیت در جملات کوتاه و مفید بر گرفته از کتاب "این کارو بکن ، این کارو نکن" نوشته احمد فارسی
بجنبید درخت ها! مهمان داریم.
این روزها رنگ سبز مد نیست!
زرد بپوشید، خون دل بخورید و بر زمین گل آتش بکارید.
به همه بگویید نگاه سرد آسمان چه می کند با دل های شما!
می گویند اسکندر قبل از حمله به ایران درمانده و مستأصل بود. از خود می پرسید که چگونه باید بر مردمی که از مردم من بیشتر می فهمند حکومت کنم؟
یکی از مشاوران میگوید: «کتابهایشان را بسوزان. بزرگان و خردمندانشان را بکش و دستور بده به زنان و کودکانشان تجاوز کنند».
اما ظاهراً یکی دیگر از مشاوران (به قول برخی، ارسطو) پاسخ میدهد:
«نیازی به چنین کاری نیست.
از میان مردم آن سرزمین، آنها را که نمی فهمند و کم سوادند، به کارهای بزرگ وآنها که می فهمند و باسوادند، به کارهای کوچک و پست بگمار.
بی سوادها و نفهم ها همیشه شکرگزار تو خواهند بود و هیچگاه توانایی طغیان نخواهند داشت.
فهمیده ها و با سوادها هم یا به سرزمینهای دیگر کوچ میکنند یا خسته و سرخورده، عمر خود را تا لحظه مرگ، در گوشه ای از آن سرزمین در انزوا سپری خواهند کرد.
بیا!
رهایم کن از این همه تکرار،
تکرار روزهای بی تو!
ای منجی!
شنیدم تبهکاری می گفت که او آدم بدی نیست،فقط می خواهد درسی به ساده دلان بدهد تا به همه اعتماد نکنند.