آهنگ صدایت، رود را در گوشهایم جاری می کند
آرام آرام، انس می گیرم به فراز و فرود آن
آنقدر که خیال جدایی، مرداب می شود
زیبا می خوانم او را و او زیبا می بیند مرا
تا این رود زیبا آرام نگیرد، دردم آرام نمی گیرد
زیبا خدای من!
دردم را ببر!
تا تنها آرامم تو باشی
نه این دردآرام های رنگارنگ
آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند
اما نه وقتی که در میانشان هستی
نه!!!
وقتی که در خاک خوابیدی سنگ تمام را می گذارند و می روند...
"ناشناس"
درددل هایت را به کسی نگو
یاد می گیرند چطور دلت را به درد بیاورند
ناشناس
مرا با نوشته هایم بخوان
شاید خواندنت تو را در امتحان "من شناسی" قبول کند
خسته از وزن و قافیه ام
شعرم سر حال نیست
دست ها آلوده اند
نجوایی به گوش می رسد
دوباره در گوشه ای از این شهر، قلبی پاره پاره می شود
و لبخندی محو می گردد
هنوز زنده ام
درست است که مثل همیشه نمی خندم
ولی هنوز زنده ام
و امید در من سوسو می زند
آینه صدایم زد
مقابلش ایستادم
گفت: شبیه چه هستی؟
گفتم: دلیل بودن تو همین است، شبیه چه هستم؟
گفت: سه ضلعی هستی. سایه ای تو را شبیه یک هرم می کند.
خدایانی را در خود دفن خواهی کرد تا یگانگی در تو رشد کند.
و دروغ هر روز ارتفاعت را می خراشد.
آسوده باش راستی در راه است.