دوستت خواهم داشت در زمان در رویا
قصه ای خواهم ساخت، از تو و آیینه
آینه خواهم شد برقی از صیقل ها،
بر تو و رخسارت نقش ها خواهم زد
مست از پژواکم عکس تو در رویم
همچو قابی خوشرو غصه را می شوید
پس از این خواب قشنگ، لحظه ها خالی گشت،
خالی از تو از من
نقش من شد دیوار سرد، بیرنگ، شبگون
انتظار رویت، همه شد یک رویا
اینک این رخسارم، بی تو از حس خالیست
قابی از پهنه دیوار بلند
انتظاری پر آه و خیالی دودین
ذهن در آتش بی تابی ها
ظن و آشوب در آن تار امید
شد همه آتش و سوخت پر غبار شد رویم
گرم شد، صیقل سرد دیوار
قلب من پرپر گشت تکه ها آواره
پس از آن گرمی تبدار و پلیدباز سرما آمد
سایه ای بر دیوار شد نمودار پس از بارش صبح
صورت زیبا بود در پی آیینه
آینه صد تکه چون غباری بر خاک
عکس صدها نقطه رنگ خورد، آینه صد پاره
قاب من خالی بود
تکه های دل من بی حاصل جمع شد از کف دالان امید
او نفهمید که این اشک من است اشک دوری که تبی گشت
و شکست قلب مجروح مرا
شیشه گر راهی شد
تا بسازد از من نوری از صورتک زیبا روی
زان پس من شدم آیینه
نه تبی داشت تنم نه دلی تنگ رقیب
آری، من شدم آیینه صورتک رنگ نداشت
سرد و بی روح خیره شد در دل قلابی من
از خود پرسید: راستی راز طراوت در چیست؟
من چرا گم شده ام؟
سر و پایم شده است خاکستر همه جا تار و کبود
راستی نکند آینه ام صادق نیست
چند روزی که گذشت جای من پستو شد
گوشه دنج و نمور خانه