این روزها اکثر ما نسبت به هم خیلی بی رحم شده ایم، پایبند هیچ چیز نیستیم جه برسد به دین و مذهب.
در برابر مصیبت دیگران وقیحانه پایکوبی می کنیم و اگر خود به بلایی دجار شویم با بی صبری زمین را به آسمان می دوزیم و همه را مقصر می دانیم جز اعمال خودمان. به جای توکل، به خرافات و دل خوش کنک های واهی پناه می بریم. آثار ترجمه فلان نویسنده را که برای مردم خودش با الهام از کار آدم های موفق، چیزهایی نوشته، جلوی رویمان می گذاریم و می کوبیم توی سر هم و پزش را می دهیم. کاش عمل می کردیم. هی یکدیگر را نصیحت می کنیم. همه را کافر می دانیم و از مسلمانی یک رشته آن را متخصص می شویم و می رویم سراغ دل و روده فکر مردم به قصد کشتن دین.
کاش گوشهایمان کر می شد و چشمهایمان کور تا دیگران را نمی دیدیم و فقط مشغول خود می شدیم.
کاش اینقدر نمی دویدیم دنبال خوشبختی! می فهمیدیم که خوشبختی همان آرامش است که در سایه یکرنگ بودن به دست می آید. امکان ندارد که کسی حس خوشبختی کند، در حالی که دیگران در عذاب هستند. اگر اینگونه باشد این آدم مریض است، گرفتار مرضی به نام دیگرآزاری است. باور کنید انسان موجودی اجتماعی است که سعادت او به سعادت جمع وابسته است. چطور ممکن است یک انسان سالم از دیدن صحنه تصادف، یا افتادن کسی شاد شود و با افتخار از آن در جمعی نه به عنوان یک حادثه بلکه به عنوان چیزی که دلهای بیمار را آرام می کند، تعریف کند تا جگر پاره پاره دیگران هم چند ثانیه ای حال بیاید.
جامعه دچار یک غده سرطانی شده است. زودتر یک پزشک حاذق را خبر کنیم. اگر نیست بپرسیم که با چه روشی می شود جلوی بدتر شدن این غده را گرفت. سوزن برداشتن و به سر چرک فروکردن هیچ دردی را درمان نمی کند.
اگر خدا نخواهد هیچ چیز نمی تواند آرامش بخش ما باشد. نمی توان با تظاهر و قمپز در کردن خود را به زور بهتر از دیگران جا زد. پولی که با دروغ به دست آید خرج اتینا می شود. امتحان کنید! شاید یک سرمایه شود و یک دستمایه برای آینده ولی وقتی آرامشت بهم می خورد، گیج می شوی و نمی دانی از کجا خورده ای. همان مثال معروف چوب خدا.
القصه شاید بگویی داری آب در هاون می کوبی! آنقدر ناحق ها خورده شده و باعث خوشی گشته که حرفهای تو مثل لالایی است و دستمایه ای برای مسخره کردنت. من از مسخره شدن نمی ترسم. شاید اگر می ترسیدم، مثل انسانهای نخستین که خسته شدند و کوچ کردن را کنار گذاشتند، سرم را در لاکم می کردم، گوشهایم را تیز می کردم که ببینم کجا می شود به سود رسید و دام پهن می کردم، برای بهره برداری بیشتر از نمی دانم چه، برای نمی دانم کِی! اما خوشی در فرهنگ انسانهای سالم، (نمی گویم انسان با خدا چون بعضی ها به این کلمه حساسیت دارند و کهیر می زنند) تعریفی خاص دارد و به معنای شادی است که انسان را به سمت کارهای مثبت می کشاند نه کارهایی که می توان گفت یک آدم مست هم از آنها ابا دارد. خنده زورکی کسی را خوش نمی کند. باور کنید خنده هم طبیعی اش مؤثر است مثل غذای طبیعی که انرژی مثبت تولید می کند و در رگهای ما تبدیل به موادی می شود که سلول ها آنرا می خواهند...
دلم می سوزد برای کسانی که نمی دانند و کسانی مثل خودم که نمی دانم ولی فکر می کنم، می دانم.
این روزها اکثر ما نسبت به هم خیلی بی رحم شده ایم، پایبند هیچ چیز نیستیم جه برسد به دین و مذهب.
در برابر مصیبت دیگران وقیحانه پایکوبی می کنیم و اگر خود به بلایی دجار شویم با بی صبری زمین را به آسمان می دوزیم و همه را مقصر می دانیم جز اعمال خودمان. به جای توکل، به خرافات و دل خوش کنک های واهی پناه می بریم. آثار ترجمه فلان نویسنده را که برای مردم خودش با الهام از کار آدم های موفق، چیزهایی نوشته، جلوی رویمان می گذاریم و می کوبیم توی سر هم و پزش را می دهیم. کاش عمل می کردیم. هی یکدیگر را نصیحت می کنیم. همه را کافر می دانیم و از مسلمانی یک رشته آن را متخصص می شویم و می رویم سراغ دل و روده فکر مردم به قصد کشتن دین.
کاش گوشهایمان کر می شد و چشمهایمان کور تا دیگران را نمی دیدیم و فقط مشغول خود می شدیم.
کاش اینقدر نمی دویدیم دنبال خوشبختی! می فهمیدیم که خوشبختی همان آرامش است که در سایه یکرنگ بودن به دست می آید. امکان ندارد که کسی حس خوشبختی کند، در حالی که دیگران در عذاب هستند. اگر اینگونه باشد این آدم مریض است، گرفتار مرضی به نام دیگرآزاری است. باور کنید انسان موجودی اجتماعی است که سعادت او به سعادت جمع وابسته است. چطور ممکن است یک انسان سالم از دیدن صحنه تصادف، یا افتادن کسی شاد شود و با افتخار از آن در جمعی نه به عنوان یک حادثه بلکه به عنوان چیزی که دلهای بیمار را آرام می کند، تعریف کند تا جگر پاره پاره دیگران هم چند ثانیه ای حال بیاید.
جامعه دچار یک غده سرطانی شده است. زودتر یک پزشک حاذق را خبر کنیم. اگر نیست بپرسیم که با چه روشی می شود جلوی بدتر شدن این غده را گرفت. سوزن برداشتن و به سر چرک فروکردن هیچ دردی را درمان نمی کند.
اگر خدا نخواهد هیچ چیز نمی تواند آرامش بخش ما باشد. نمی توان با تظاهر و قمپز در کردن خود را به زور بهتر از دیگران جا زد. پولی که با دروغ به دست آید خرج اتینا می شود. امتحان کنید! شاید یک سرمایه شود و یک دستمایه برای آینده ولی وقتی آرامشت بهم می خورد، گیج می شوی و نمی دانی از کجا خورده ای. همان مثال معروف چوب خدا.
القصه شاید بگویی داری آب در هاون می کوبی! آنقدر ناحق ها خورده شده و باعث خوشی گشته که حرفهای تو مثل لالایی است و دستمایه ای برای مسخره کردنت. من از مسخره شدن نمی ترسم. شاید اگر می ترسیدم، مثل انسانهای نخستین که خسته شدند و کوچ کردن را کنار گذاشتند، سرم را در لاکم می کردم، گوشهایم را تیز می کردم که ببینم کجا می شود به سود رسید و دام پهن می کردم، برای بهره برداری بیشتر از نمی دانم چه، برای نمی دانم کِی! اما خوشی در فرهنگ انسانهای سالم، (نمی گویم انسان با خدا چون بعضی ها به این کلمه حساسیت دارند و کهیر می زنند) تعریفی خاص دارد و به معنای شادی است که انسان را به سمت کارهای مثبت می کشاند نه کارهایی که می توان گفت یک آدم مست هم از آنها ابا دارد. خنده زورکی کسی را خوش نمی کند. باور کنید خنده هم طبیعی اش مؤثر است مثل غذای طبیعی که انرژی مثبت تولید می کند و در رگهای ما تبدیل به موادی می شود که سلول ها آنرا می خواهند...
دلم می سوزد برای کسانی که نمی دانند و کسانی مثل خودم که نمی دانم ولی فکر می کنم، می دانم.