شب يلدا بود که 28 بار پس از طلوع و غروب خورشيدو پس از سه بار آمدن عمو نوروز به خانه ما بعد تو ،و پس از تو بود آن روز و شايد هم شب ،گريه من و لبخند کودکانه تو ،اين بود قصه ديماه پدرم و مادرم که هميشه قرباني بود.
کاش من آنروز براي تبريک و براي چشن تولد تو متولد مي شدم . مي داني خواهرم چرا من تبريک نگفتم ؟ چونکه متولد نشده بودم آنروز که تو متولد شدي .مرا ببخش اگر دير تبريک مي گويم فقط بخاطر اينکه نبودم ،نه بخاطر اينکه فراموش کردم نه نه نه . من نبودم باور کن .
ديرهنگام تولدت مبارک خواهر عزيزم