دلم خوش است به رؤیای کودکیم
همان اسب سرخ روی کوه سبز، مقابل عارفی سپیدروی
از همان روز است که در خواب پرواز می کنم و در بیداری عاشق می شوم
شاید عاشق کسانی که مثل من خواب دیده اند
یادت چون صدای رود نغمه ای ماندگار در گوشم می نوازد
و من دل خوش می کنم به آوای آن
برای من جدایی همچون خشک شدن رود است
مرا در شوره زار رها نکن
خسته ام
از تنها بودن، بین این جمعیت افسانه ای که نامشان انسان است
روزگاری عشق را باور داشتم
و امروز باورهایم،خشکیده اند
زندگی به همین کوتاهی است
فاصله ی یک باور و صدای شکستن دل از خودخواهی رهگذران
فقط این را باور کن که عشق یک قصه است
قصه ای که در آسمان واقعی است و در زمین افسانه
به زمینی ها بگو
باران از آسمان می بارد
و رود دست شکرگذار و بخشنده زمین است
بگذار رود، دستت را بگیرد
چون تنها، رود، نشانی آسمان را دارد
تیوا